عشق نسترن و حسینعشق نسترن و حسین، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

یک عاشقانه ی آرام...

هجدهمین روز سربازی بابا

پادگان بابایی رو معرفی کرد به بیمارستان چمران برای معاینه معدش پریروز عصر بابایی اومد تهران و دیروز صبح زود رفت بیمارستان.از عصر دیروزش فلکی هیچی نخورد که مثلا میخوان آندوسکوپی کنن اما نکردن و دکتره فقط از روی مدارک قبلیش گفت نه تو که مشکل نداری! ای خدا چی بگم انگار این معافی درست شدنی نیست..دیگه امیدی ندارم لابد اینجوری به صلاحه.خدایا هرچی خیر و صلاحه همونو مقدر کن من راضیم به رضای تو... ظهر دیروز هم برگشت پادگان اما دوباره امروز عصر ولشون میکنن تا بعد از ظهر جمعه باز خداروشکر که میاد روزایی که نیست چشمم یکسره به تلفنه که زنگ بزنه دلم خیلی یه مسافرت میخواد حس میکنم دلم پوسیده... از روز عروسی،ماه ع سل که پیشکش...
20 بهمن 1392

روز سی و هفتم سربازی بابا

سلام عزیز دل مادر امرو ز سی و هفتمین روز از شروع دوره آموزشی باباست. بعبارتی فقط 21 روز مونده تا این دوریا تموم بشه. بعد از اون دیگه هر روز بعد از ظهر خونست. البته اگه بدبینانه نگاه کنیم و فرض کنیم که کارای معافیش به جایی نمیرسه. خدا کنه که درست بشه و معاف شه. چند روز پیش رفتیم مطب شخصی یکی از دکترای بیمارستان چمران که بابا برای معاینه باید بره اونجا. آقای دکتر بابارو اندوسکوپی کرد الهی بمیرم خیلی اذیت شد. ولی در کمال ناباوری و در حالیکه ما منتظر بودیم تا در مورد فتقش نظر بده دکتر گفت که دریچت خیلی آسیب دیده و تخریب شده.گفت اصلا فتقتو ندیدم اونچه که واضحه دریچه معدته که خیلی آسیب دیده و به جای اینکه بسته باشه بازه.خدا میدونه اون ...
20 بهمن 1392

روز چهل و دوم سربازی بابا

عشق مامان نفسم سلام اصلا حوصله نداشتم بیام برات بنویسم.چند روز پیش اومدم یه پست مفصل برات نوشتم همش پرید عزیز دلم امروز چهل و دومین روز از دوره آموزشیه باباست.بعبارتی فقط 16 روز مونده تا تموم بشه.البته بعدش دوره اصلیش شروع میشه ولی خب بهرحال دیگه مثل الان نیست که چندین روز پیشم نباشه و هر شب خونست. همچنان گیج کارای معافیش هستیم اصلا دیگه خودمونم نمیدونیم کدوم مسیرو بریم بهتره اونروز از کار زدیم رفتیم بیمارستان چمران سه چهارساعت معطل شدیم دیگه داشت نوبتمون میشد که بریم داخل اتاق دکتر برای معاینش که یهو پشیمون شدیم گفتیم شاید اینکارو نکنیم بهتر باشه...پاشدیم برگشتیم اومدیم! کلا خیلی پیچیده شده قضیه ما هم دیگه اصلا حوصلشو ن...
20 بهمن 1392

خواب دیشب

دیشب خواب میدیدم یه پسر به دنیا آوردم بهش شیر میدادم مدام ولی اصلا خوشحال نبودم.خیلی غمگین بودم. همسری پیشم نبود و من پیش مامانمینا بودم. بچم خیلی آروم بود اصلا گریه نمیکرد ولی من اصلا دوسش نداشتم. مامانمم دوسش نداشت میگفت چرا الان بچه دار شدی؟.... دلم برای بچه خیلی میسوخت انگار زیادی بود... هنوز رد شدن شیر از تو سینمو حس میکنم... دلم داشت میترکید. ینی این خواب چه تعبیری داره؟ ...
20 بهمن 1392